نیکاننیکان، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

وروجک مامان وبابا

ایام تاسوعا وعاشورا

هرسال ایام محرم به یاد سالهایی که مامان ومامان بزرگ بودن (مامان عاشق غذای نذری بود )با خاله وداییها میرفتیم هیات وغذا میگرفتیم مامان از اول محرم میپرسید مریم دسته راه افتاده ومن میگفتم هنوز نه وعاشورا وتاسوعا میبردمش بیرون وهنوز حسرت به دل اینم که ای کاش همه شبها وروزهای محرم میبردمش بیرون افسوس که وقتی کسی را از دست میدی به یاد ارزوهاش میافتی بگذریم....... ولی امسال تصمیم گرفتیم بریم تبریز ودیداری تازه کنیم روز سه شنبه 21ابان 92صبح ساعت 10 با عمه مریم راه افتادیم بسمت تبریز اولش که بابا سیامک صندلی پشت را با تشک وملحفه اماده کرد تا این فسقلی راحت باشه اما چشمتون روز بدنبینه... اینم نیمساعت بعد توماشین راستش فکرکردم ت...
19 آذر 1392

تولد تا 6ماهگی

مقایسه یه هندونه با نیکان در 1ماهگی   فرشته من خوابیده   نیکان عزیزم روزی که به دنیا امدی  بیمارستان وزن وقدت را اشتباه ثبت کرده بود (حالا خوبه فقط یه نی نی اونروز به دنیااومده بود واونم تو بودی عزیزم) وقتی 3روز بعد رفتیم دکتر اطفال وزنت 3.400 وقدت 51 سانت بود اینم مدارک بیمارستان عددهارا مقایسه کنی لحظاتی پس از تولد... وقتی نیکان قد یه بالش بود( 1ماهگی )   وقتی نیکان برای اولین بار به پارک رفت تابستان 1392 پارک ستارخان (پارک کودکیهای مامان )   نگاه متعجب در پارک     ...
19 آذر 1392

تولد

امروز میخوام از روزی بنویسم که خدا یه بار دیگه لذت عشق را به من نشون داد طبق نظر خانم دکتر (حمیده شبگردمقدم)قرار بود من در تاریخ 10 تا 18 اردیبهشت منتظر این میوه بهشتی باشم ولی از اونجایی که فسقلی ما عجله داشت روز 27 فروردین با یه لگد کوچولو کیسه ابشو پاره کرد تا زودتر بیاد ببینه اینور اب چه خبره من تا روز قبل ساعت 6 عصر سرکار بودم راستش قرار بود روز بعد به مناسبت تولد حضرت فاطمه (ص)یه مصاحبه داشته باشم(خدارو شکر نیکان نجاتم داد) برای همین صبح ساعت 7خوشحال وخندون 2تا موز خوردم بعد رفتم حمام ممممم که یه دفعه اقا نیکان با ناخنهای تیزش کیسه را پاره کرد اولش ترسیدم بعد خودمو رسوندم به تلفن وبه بابا سیامک خبر دادم بعد با خانم دکتر تماس گر...
17 آذر 1392

رورواک

بالاخره بعد از مشورت با دوستان وهمکاران وفامیل تصمیم گرفتیم برای نیکان روروک بگیریم اخه طبق نظر دکتر روروک منسوخ شده ونباید میگرفتیم میخواستیم بخریم که خاله مژگان مهربون گفت مال ادرینا هست ونخر واین شد که روروک ادریناجون را اوردیم ونیکان کلی ذوق کرد   مامان جون اگه میدونستم اینقدر ذوق میکنی زودتر میگرفتم ...
13 آذر 1392
1