ایام تاسوعا وعاشورا
هرسال ایام محرم به یاد سالهایی که مامان ومامان بزرگ بودن (مامان عاشق غذای نذری بود )با خاله وداییها میرفتیم هیات وغذا میگرفتیم مامان از اول محرم میپرسید مریم دسته راه افتاده ومن میگفتم هنوز نه وعاشورا وتاسوعا میبردمش بیرون وهنوز حسرت به دل اینم که ای کاش همه شبها وروزهای محرم میبردمش بیرون افسوس که وقتی کسی را از دست میدی به یاد ارزوهاش میافتی بگذریم....... ولی امسال تصمیم گرفتیم بریم تبریز ودیداری تازه کنیم روز سه شنبه 21ابان 92صبح ساعت 10 با عمه مریم راه افتادیم بسمت تبریز اولش که بابا سیامک صندلی پشت را با تشک وملحفه اماده کرد تا این فسقلی راحت باشه اما چشمتون روز بدنبینه... اینم نیمساعت بعد توماشین راستش فکرکردم ت...